دلنوشته های یهویی من ...
هه جالبه آهنگه خیلی حسش قشنگه
جا گذاشته ام خودم( من) را میان کوچه ها من جا گداشته ام کودکبم را میان خاطره ها تنها مانده ام ..
جاگذاشته ام تمام دلتنگی هایم را در کنار طاقچه ی اتاقم ک شاید مرحمی پیدا کنم برای دلاشوب هایم برای تنهایی هایم این همه جاگذاشتن ها کم است؟!مکث میکنی و ب من خیره میشوی و میگویی ن کم نیست ولی....ولی ک چه میدانم ایندفه باید خودم راهم جا بزارم و دیگر دنبالش نروم میگوویی حرف من این نیس ....اخر حرف تو چیست ک من نمیفهمم دنباله بهانه ای ک مرا دک کنی بروم پی کارم ولی مگر تو میدانی عشق چیست؟ کاش احساسم را میفهمیدی کاش حس میکردی حتی یک ذره از عشقم را.من دیوانه ام سهم من از تمامه این زنگی فقط یک خیال است از تو از رویاهایم.ن تو میتوانی این احساسه لعنتیه مرا بفهمی ن من احساسه بی حسیه تورا.کاش هیچ وقت نمیخندیدی و مرا غرقه رویا نمیکردی . کاره ادم ب جایی میرسد ک ارزوی دنیایه بی رویا را بگور میبردو اخر رویاااهاست ک اورا بگور برده.چرا میخواهم بدانم چرا من رها نمیکنم این حسه تلخو بیخودی را.کاش یادم میدادی مثله تو باشم ولی بازهم احساس بی احساسیت مرا غرق میکرد غرررقه غرررررق در حد نبووودن
- ۹۴/۰۲/۱۳
خیلی دلنوشته تون دلگیر بود...
ان شا الله خدا توفیق رهایی به همه مون بده که تجربه ی عشقیست از نوع دیگر...
کسی که به رهایی (آزادگی) میرسه هم خودش در آرامشه هم دیگران در سایه عشقش به آرامش میرسن
وب خوبی دارید